مینوی خرد: برای علیرضا پهلوی
در بحبوحه بکش بکشهای جنگ، پس از انقلاب ایران، بردار کوچکم که در ۶ سالگی میخواست به جنگ با دشمنان اسلام برود میپرسید، بهشت چه جور جایی است؟ و وقتی جوابهای بی سرو ته پدر و مادرم او را قانع نمیکرد که میگفتند بهشت همینجا در نزدیکی ماست، میپرسید پس چرا برای رفتن به آنجا باید کشته شد؟ چرا باید مرد؟
و حالا با خودم فکر میکنم آیا شاهزادهٔ ایرانی میخواست به بهشت برود؟ چرا مرگ او را به چالش کشید؟
چه میشد اگر در پهنهٔ سیاست دلمردهٔ ایران، شاهزاده مرگ را انتخاب نمیکرد، و به نیروی جوانی و خردی که میگویند داشت (که حتما داشت) زندگی را انتخاب میکرد، و پا در جای پای آنهایی میگذاشت که ایستاده مردند.
راستی چه میشد اگر خاکستر آن عزیز، به جای دریایی که دیگر از آن ما نیست بر پهنهٔ کویرهای ایران پراکنده میشد، بلکه به برکت آن، این خاک سترون، میرویید، سبز میشد و به بار مینشست...
...
آدم با خاطراتش زندگی میکند.
...
...
سالها پیش در جمع چند دوست در پاریس بود که برای نخستین بار علیرضا پهلوی را ملاقات کردم.
آن موقع در زمینهی سیاست، پرتتر از الانام بودم. رفتار متواضع این آدم باعث شد عنوان شاهزادهای او کلا فراموشم شود، و ضمن صحبتهای بیتکلفی که داشتیم از او بپرسم چند سال است از ایران خارج شده.
امروز همچنان به این سوال خود میخندم اما او خیلی راحت جواب داد: «قبل از انقلاب».
در آن زمان علیرضا پهلوی دانشجوی تاریخ ایران بود در آمریکا. در جمع او را سه بار بیشتر ندیدم.
بیش از ۲۰ سال از آن تابستان میگذرد. طی این سالها به جز چند خبر شایعهوار و چند عکس در نشریات فرانسه زبان، که اخبار خانوادههای سلطنتی جهان را منتشر میکرد خبر دیگری از او نبود، بر عکس بردار بزرگش که با فعالیتهای سیاسی، حضوری کمابیش پررنگ داشت.
از جمله کسانی که با علیرضا پهلوی در تماس بود آن هم به دلایل آکادمیک، تورج دریائی بود دکتر تاریخ در دانشگاه یو سی ال ای. دکتر دریائی نخستین باری که علیرضا را ملاقات کرد بود سال ۱۹۹۵ بود در نیویورک.
تورج دریائی نیز که هیچ فعالیت سیاسی ندارد طی گفتگوی تلفنی که با او داشتم از علیرضا پهلوی به عنوان یک انسان متواضع، متین و خاکی یاد میکند.
تورج دریائی در سال ۱۹۹۸ هنگامی که دورهٔ تز خود را در دانشگاه کالیفرنیا میگذراند کنفرانسی را پیرامون دورهٔ ساسانیان برگزار میکند و از تنها ۴ ایرانی که در این رشته در آمریکا تحقیق میکردند از جمله علیرضا برای شرکت در این کنفرانس دعوت میکند.
دکتر دریائی میگوید در این رشتهها، کنفرانسهای دانشگاهی معمولا مخاطبین کمی را به خود جلب میکند، اما از قرار معلوم آن روز بیش از ۴۰۰ ایرانی پشت در سالن در انتظار دیدار از «شاهزاده» پهلوی بودند. دکتر دریائی اضافه میکند که در آن روز لیلا خواهر کوچک علیرضا نیز در میان جمع حاضر در سالن نشسته بود و برادرش را با چشمانی خوشحال نگاه و ستایش میکرد. اما علیرضا میخواست برای کارهای تحقیقاتیاش شناخته شود، نه به عنوان پسرشاه.
تورج دریائی میگوید: «او هیچ وقت اداهای شاهزادهای در نیاورد».
تز دکترای علیرضا پهلوی در مورد یکی از متون پهلوی به نام «مینوی خرد بود» که متنی است «اندرز»ی دربارهی باورهای ایرانیان در زمان ساسانیان. اما به گفتهٔ دکتر دریائی، علیرضا هیچگاه تز خود را که باید در سال ۲۰۰۱ فایل میکرد به اتمام نرساند، و در نتیجه از نظر آکادمیک نیز هیچ اثر یا آثاری از او در دسترس نخواهد بود. تورج دریائی اضافه میکند که در چند جلسهای که علیرضا را ملاقات کرده بود متوجه هیچ نشانی از افسردگی در او نشده.
از خودم میپرسم آیا شاهزاده با کشتن خود به طرف «مینوی خرد» رهسپار شد یا اینکه در جنگ درونیاش برای رسیدن به آن بهشت شکست خورد.
شاید اگر متن وصیتنامهٔ او منتشر شود، به بسیاری از پرسشها پاسخ داده شود.
راستی آدم با خاطراتش زندگی میکند
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire